بهار بهار ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

بهار مامانی

جشن دندونی عشقم

بعد از ذوق و شوقی که توی عقد عمو نشون دادی و با صدای دست و کل تو هم جیغ میکشیدی و میدویدی وسط! و کلی با خنده و رقص همه رو شاد و سرحال میکردی،با اینکه  ده ماهی از رویش اولین دندون خوشگلت گذشته بود و منم دیگه از خیر جشن دندونی گرفتن گذشته بودم  اما برای اینکه شاد بشی و بهت خوش بگذره با بابایی تصمیم گرفتیم روز دوشنبه 19 اسفند 92 با یه تاخیر حسابی که بیشتر به خاطر نوع کار بابا یود، جشنو برات برگزار کنیم...خوبیش این بود که با شادیهات نشون دادی معنی جشنو و دور هم بودنو خوب میفهمی و لذت میبری البته تمایل بابای به دور هم جمع شدن و جشن و تشویق مامان جون امیرسام  در انجامش خیلی موثربود بعد از ذوق و شوقی ...
27 ارديبهشت 1393

عکسای آتلیه دیماه 92 - سما جون

23 دیماه بردمت پیش خانووم هنرمند و مهربون به اسم سما جون که آتلیه ی خونگی داشت و خیلی خیلی از کاراش راضی ام و شیفته ی سادگی و مهربونیش شدم ....خیلی زحمت کشید و با جون و دل ازت عکسای خوشگل گرفت. ماشاالله و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم اینم چندتا از عکسا: 23 دیماه بردمت پیش خانووم هنرمند و مهربون به اسم سما جون که آتلیه ی خونگی داشت و خیلی خیلی از کاراش راضی ام و شیفته ی سادگی و مهربونیش شدم ....خیلی زحمت کشید و با جون و دل ازت عکسای خوشگل گرفت. ماشاالله و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم اینم چندتا از عکسا: ...
23 ارديبهشت 1393

عقد عمو علی

جمعه 16 اسفند عقد عمو علی بود... اولش خیلی بهونه گرفتی و بغل هیچکس نرفتی و همش دوس داشتی بری تو آسانسور ولی بعد از یه ساعتی از بغلم پایین اومدی و رفتی پیش بابایی و منم تونستم یکم استراحت کنم عشق کوچولوی من سه شنبه نامزدیشون بود که تو خونه ی زن عمو برگزار شد و شما با دست و شادی بقیه کلی جیغ میکشیدی، ذوق و شادی میکردی و می رقصیدی ، الهی قربونت بشم عزیزکم روز عقد هم همینطور... همینکه بقیه دست میزدن یا کل میکشیدن تو هم جیغ میزدی و میدویدی وسط دست میزدی و مرقصیدی   جمعه 16 اسفند عقد عمو علی بود... اولش خیلی بهونه گرفتی و بغل هیچکس نرفتی و همش دوس داشتی بری تو آسانسور ولی بعد از یه ساعتی از بغلم پایی...
23 ارديبهشت 1393

کنگان 2

عزیزم ما سه هفته کنگان بودیم و چون در این مدت طولانی کلی عکس و خاطره داریم خواستم اینجا به اختصار و بیشتر با عکس قسمتی ار خاطرات اون روزارو منعکس کنم عزیزم ما سه هفته کنگان بودیم و چون در این مدت طولانی کلی عکس و خاطره داریم خواستم اینجا به اختصار و بیشتر با عکس قسمتی ار خاطرات اون روزارو منعکس کنم داااالی!! بازی با کره ی هوشو دوس داری....البته باید جای هر شکلو نشونت بدم تو یه هفته ای که کنگان بودیم سه بار اتاقمونو عوض کردیم این اتاق 106 آخرین اتاقمون بود ...البته همه اتاقا تقریبا شبیه هم بودن اینم یه رستوران ساحلی کنار پارک که بیشتر از پارک دوس داشتی از پله هاش بالا و پایین بری.....
23 ارديبهشت 1393

سومین سفر به کنگان... شانزده ماهگی گل همیشه بهار مامان

عزیز دلم ....دختر نازم ناراحتم که یه مدت طولانی نشد بیام برات بنویسم...البته سرم به کارهای خودت گرم بود اما باید بیشتر برا این وبلاگ برنامه داشته باشم امروز یکشنبه 13 بهمن ما کنگانیم . یکشنبه دو هفته پیش با بابا جونی اومدیم کنگان که کنارش باشیم و بتونه با خیال راحت به کاراش برسه و ما هم از حضورش آرامش بگیریم.   عزیز دلم ....دختر نازم ناراحتم که یه مدت طولانی نشد بیام برات بنویسم...البته سرم به کارهای خودت گرم بود اما باید بیشتر برا این وبلاگ برنامه داشته باشم امروز یکشنبه 13 بهمن ما کنگانیم . یکشنبه دو هفته پیش با بابا جونی اومدیم کنگان که کنارش باشیم و بتونه با خیال راحت به کاراش برسه و ما هم...
3 ارديبهشت 1393
1